آبهای تشنه
می روند
تا کویر تشنه تر
باورها نا بارور
مغزهای یائسه در خوابند
زایش شریف ذات زاینده!
در این هبوط زندگی
جایت خالی ست.
داغ یک گل بوسه به لب پنجره خورد
و بدین ضربآهنگ خواب خرگوشی من را آشفت
پا برهنه رفتم به زمین احساس
رقص باد و گندم
خواهش جاری و عطشان درخت
لحظه ی ناب هم آغوشی بارن با خاک
اوج یک لذت مرموز و عفیف
زایش یک گل سرخ.
تابش نور به بطن قطره
فرَ میلاد مسیحایی یک قوس و قزح
من و تکرار خدا
حس زیبایی امواج اهورایی پاک
جذبه ی پر طپش فهم لطیف
من و بیداری و موج ادراک.